سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۵ ق.ظ


مدتی بعد، برای عملیات والفجر مقدماتی خودم را به نیروها رساندم. بچه های تیپ جوادالائمه به جنوب منتقل شده بودند. ابتدا در اهواز در ساختمان های پنج طبقه مستقر شدیم. سپس آمدیم به سایت 5 در غرب شوش. سایت 5 پادگان بزرگی بود که همه ی گردان های تیپ را در خود جای داد. اینجا قرارگاه تاکتیکی بود و مدتی برای تمرین و کسب آمادگی های لازم در آنجا ماندیم. سایت 5 دست کمی از میدان جنگ نداشت. گاهی خمپاره ی دشمن به آنجا اصابت می کرد و گاهی هم هواپیماهای عراقی، بمب هایشان را به سمت ما می ریختند. یک روز همه ی لشکرهای اطراف را جمع کردند داخل سایت 5. آقا محسن رضایی آمده بود برای سخنرانی. گفت: عملیات والفجر انشاءالله آخرین عملیات ما است و... شور و غوغای خاصی برپا شده بود. بعضی بچه های لشکرعاشورا طبل می زدند. بچه ها همدیگر را در آغوش گرفته وزیر لب زمزمه می کردند: وداع، وداع آخر است، می رویم کرب و بلا ...

قبل از عملیات، نقشه ای آوردند و نیروها را توجیه کردند. به گمانم در منطقه ی پاسگاه طاووسیه در سمت راست فکه باید وارد عمل می شدیم. شب عملیات مسیری طولانی را با تجهیزات سنگین داخل رمل های نرمی که پاها در آن به سختی حرکت می کرد، پیاده رفتیم. عملیات لو رفته بود. ناخدا افضلی فرمانده ی نیروی دریایی، خائن از آب درآمده بود. البته بعضی نیروها هم دقت لازم را در حفظ اسرار نداشتند. تقریباً همه ی مردم شوش و دزفول می دانستند قرار است عملیات بزرگی در آن منطقه انجام بشود. طبعاً ستون پنجم، دشمن را باخبر کرده بود. ما اصل غافلگیری را در اختیار نداشتیم. دشمن از نظر تجهیزات توپخانه ای نسبت به ما برتری داشت. برای همین، وضعیت را دست گرفت. عملیات هنوز شروع نشده بود و رمزی به گوش ما نرسیده بود که دستور آمد برگردید. آتش شدید خمپاره ی دشمن آغاز شد. در آن دشت وسیع، هیچ جان پناهی نداشتیم. آنقدر نیرو وارد عمل شده بود که خط، حسابی شلوغ و بی نظم شد. نیروها در آن تاریکی، همدیگر را گم کردند و با گردان های دیگر قاطی شدند. چاره ای جز استفاده از بلندگو نبود! در خط مقدم و پیش پای دشمن با بلندگو داد می زدیم: گردان ولی الله از این طرف! گردان های دیگر هم به همین شکل.

عراقی ها که از قبل منتظر عملیات بودند با پوشیدن لباس های بسیج و سپاه و استفاده از تاریکی، داخل نیروهای ما نفوذ کرده بودند و عده ای را به سمت دشمن سوق می دادند. چشمم به ارفعی، معاون گردان افتاد. سرش را تراشیده بود. ترکش کوچکی، سرش را با سرخی خونش آغشته کرده بود. بی تاب بود و دنبال بچه ها می گشت. وضعیت اسفبار و آشفته ای بود. آن وضعیت مرا یاد آخر راهپیمایی های رسمی در شهر انداخت که نظم جمعیت ناگهان به هم می خورد و دیگر کسی نمی تواند کسی را پیدا کند. به سرعت، خط را تخلیه کردیم. بچه ها خسته و سردرگم بودند. راه رفتن روی رمل کار بسیار سختی بود. آنها هیچ گاه تصور نمی کردند عملیاتی با این بزرگی در همان لحظات اول متوقف شده و جنازه ی دوستانشان در اطراف پراکنده شود. بعضی نیروها از خستگی و ناراحتی روی رمل ها نشسته بودند و گریه می کردند. البته در خطوط دیگر، گاهی اوضاع فرق می کرد.

به هر مشقّتی بود نیروها را جمع و جور کردند و به سایت5 بردند. بلافاصله هم بچه ها را مرخص کردند و به شهرها فرستادند.

در مسیر بازگشت، نگران و ملتهب بودم و دائم از خودم می پرسیدم اوضاع جبهه چطور خواهد شد؟ دل توی دلم نبود. نگران سرنوشت جنگ بودم. آن چه در شب عملیات والفجر مقدماتی دیدم روحیه ام را خراب کرده و دلم را به آشوب کشانده بود. از حسین عسکرزاده که مسئولیتی در گردان داشت، قول گرفتم اگر عملیاتی شد مرا با خبر کند. پرسید: چه جوری؟ شماره ی منزل را دادم و گفتم: تماس بگیر و فقط بگو حالت چطور است؟!

متن فوق برشی از کتاب بی نصیب، خاطرات شفاهی حجت الاسلام ماندگاری است که توسط انتشارات مطاف عشق وابسته به موسسه روایت سیره شهدا منتشر شده و از طریق اینترنت نیز قابل فروش است. لطفا به این نشانی مراجعه کنید: http://store.mataf.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8_%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%D9%86%D8%B5%DB%8C%D8%A8

آیا دوران انجمنهاى اسلامى پایان یافته است؟

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۱۰ ق.ظ

«آیا دوران انجمنهاى اسلامى پایان یافته است؟ آیا دوران انجمنهاى اسلامى، اصلاً پایان مى‌یابد؟» باید به این سؤال، جواب بدهیم.

در جواب، بنده عرض مى‌کنم که دوران انجمنهاى اسلامى در نظام جمهورى اسلامى پایان نیافته است. اگر هم فرض کنیم روزى برسد که ما به انجمنهاى اسلامى احتیاجى نداشته باشیم، آن روز، امروز نیست. آن روز، وقتى است که اگر به ادارات، به مؤسسات، به کارگاهها و به هر جا نگاه کنیم، ببینیم آن قدر همه خوب شده‌اند و رفتار همه آن قدر عالى شده است که دیگر احتیاجى به انجمن اسلامى نیست. یعنى نه خطایى صورت بگیرد و نه پاى کجى گذاشته شود؛ نه حرف غلطى بر زبانها جارى گردد و نه در جایى عناصر بدخواه و بد دل وجود داشته باشند. همه مؤمن، همه سالم، همه صادق، همه مشغول به کار، همه انقلابى، همه پر توان و تلاش. آن وقت و در آن شرایط، همه‌ى این ادارات و مؤسسات، انجمن اسلامى است. اگر چنین روزى پیش آمد، خواهیم گفت: «بسیار خوب! انجمنهاى اسلامى به این شکل، دیگر لازم نیست. همه‌ى ادارات، انجمن اسلامى‌اند.» آیا امروز چنین وضعى پیش آمده است؟ آیا امروز در داخل مؤسسات دولتى، یا کارخانه‌ها، یا بازار، یا دستگاههایى که در آنها انجمن اسلامى هست، خطا نیست؛ خلاف نیست؛ بد دلى نیست؛ غفلت از راه اسلامى نیست که ما بگوییم انجمن اسلامى دیگر لازم نیست؟ پس، جواب ما این است که «نه؛ انجمن اسلامى لازم است. باید باشد. با قوت هم باید کار کند و هدفهاى اولیه‌ى خود را که سازمان تبلیغات اسلامى، اساسنامه‌اى هم براى آنها تنظیم کرده است، پیش رو داشته باشد.» تا آن‌جایى که من توانستم مرورى روى این اساسنامه بکنم، به نظرم چیز خوبى رسید. لذا، انجمنهاى اسلامى، طبق همین هدفها باید عمل کنند. امروز آن‌وقتى نیست که کسى بگوید «انجمن اسلامى لازم نداریم!» نه؛ انجمن اسلامى لازم است. اشخاص نمى‌توانند قضاوت کنند که ما انجمن اسلامى لازم داریم یا نداریم. این نظام است که باید قضاوت کند.

71/06/04 مقام معظم رهبری

عطاءالله مهاجرانی هم نماینده ولی فقیه بود!!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۱ ق.ظ


شاید برایتان جالب باشد که بدانید سید عطاءالله مهاجرانی، وزیر فراری دولت اصلاحات با حسین شریعتمداری از چهره های معروف رسانه های انقلاب، همکار بوده است! جالب تر این که هر دو نفر نماینده ولی فقیه در شورای سیاستگذاری صدا و سیمای جمهوری اسلامی بوده اند:

حکم انتصاب اعضاى شوراى سیاستگذارى صدا و سیما  ۱۳۷۱/۰۵/۰۶

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم

همان‌طور که بارها گفته شده، نقش و مسئولیت صدا و سیما به عنوان عمده‌ترین وسیله‌ى ارتباط همگانى ایجاب مى‌کند که در برنامه‌هاى آن اعم از فرهنگى، دینى، اجتماعى، آموزشى، سیاسى، علمى و غیره، سیاست و خط مشى سنجیده و درست و برخوردار از استحکام منطقى حاکم باشد تا صدا و سیما به معناى حقیقى کلمه،دانشگاه و وسیله‌ى رشد فکرى و علمى و هدایت دینى و عملى جامعه گردد.

بدین منظور لازم است جمعى متشکل از صاحبنظران برجسته و صلاحیت دار، کار تعیین سیاستهاى کلى و ترسیم خط مشى عملى این نهاد عظیم را عهده دار شوند. اکنون با تشکر از زحمات جناب حجةالاسلام آقاى دعاگو در طول نزدیک به سه سال گذشته، اشخاص نامبرده در زیر را به عنوان اعضاى شوراى سیاستگذارى صدا و سیما تعیین مى‌کنم و این مسئولیت مهم و خطیر را به آنان محول مى‌سازم:

حجج اسلام و آقایان: محسن دعاگو، محمد هاشمى، محمود محمدى عراقى، محمدجواد لاریجانى، محمد حسن زورق، مسیح مهاجرى، عطاءاللَّه مهاجرانى، مجید انصارى، غلامعلى حداد عادل، حسین شریعتمدارى، احمد پورنجاتى، مهدى ارگانى، محمدهاشم رهبرى، محمدعلى زم، ایرج شگرف نخعى، سید محمد صدر، محمود عبداللهى، مهدى فریدزاده، مهدى کلهر.

وظایف رئیس شوراى سیاستگذارى سابق کماکان بر عهده‌ى جناب آقاى دعاگو است. لازم است تأکید شود که شوراى مزبور در امور اجرایى سازمان دخالتى نخواهد داشت و امور مذکور کلاً در مسئولیت مدیر سازمان است که باید طبق سیاستها و خط مشى کلى ارائه شده از سوى شورى انجام گیرد. توفیقات همگى را از خداوند متعال خواستارم.

سید على خامنه‌اى

پاسخ مختصر به یک شبهه

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۷ ق.ظ


این شبهه رو یکی از رفقا سر صبحی فرستاد و جواب خواست:

شبهه: *تاریخ بخوانیم تا گرفتار جهل نشویم *

*تاریخ بخوانیم تا گرفتار جهل نشویم *

 

کربلا صحرا نبود ، جلگه بود هوا اونقدر هم گرم نبوده ، حسین هم تشنه لب نبوده ! دهم عاشورای سال 61 هجری قمری برابر با 21 مهرماه سال 59 هجری شمسی است /بله عاشورا در فصل پاییز بوده !

 پس این جنگ در گرمای تابستون نبوده بلکه در اواخر مهرماه و در فصل پاییز بوده / به نرم افزار های آنلاین تبدیل تاریخ مراجعه کنید حتی اگر گرما هم بوده باشد برای هر دو سپاه این مسئله بوده! کربلا صحرا نیست بلکه یک جلگه ی حاصلخیز در کنار رود پر آب فرات است. در این جلگه ی حاصلخیز بیش از شصت درصد مایحتاج کشاورزی مردم عراق تولید می شود. حالا صادرات عظیم خرمای عراق هم که مربوط به این منطقه است بماند. امام سوم شیعیان و لشگرش تشنه نبوده اند. اولا در صورت نبود آب هم می توانسته اند ازشیر شترهایشان استفاده کنند. که خوردن این شیر در میان مردم عرب بسیارپر طرفدار است. دراحادیث و روایات و کتب تاریخی اسلامی متفقا همگی به نوره کشیدن امام حسین پیش از آغاز جنگ می پردازند. نوره همان واجبی است و برای استفاده از این ماده نیاز به آب برای دوش گرفتن است ! پس چطور آب در دسترس نبوده ؟

می گویند لشگر یزید آب را بر سپاه حسین بسته است ! چگونه ممکن است کسی بتواند رودخانه ی پر آب فرات را ببندد؟

رودخانه ای که عرض آن در بعضی مناطق به چند صد متر می رسد ! اشکالی که وارد است اینست که اگر امام حسین برای جنگ میرفته چرا خانواده و بچه های کوچکش را همراه آورده بوده ؟ اگر امامان شیعه ادعا نداشتند که از غیب مطلع اند و می دانسته اند که قرار است کشته شوند آیا قدرت تصمیم گیری باری مقابله با بحران را نداشته اند ؟ آیا کشته شدن حسین بهتر از پیروزی او و برقراری یک حکومت اسلامی مورد میلش بوده ؟

در کتاب تاریخ طبری یکی از دلایل جنگ ، دعوای عشقی میان حسین و یزید بر سر دختری زیبارو به نام ارینب دختر اسحاق آورده شده است که اگر دوست داشتید در این زمینه تحقیق کنید. نظرتان درباره ی این سخن حسین .ع.چیست ؟ ما از تبار قریش هستیم و هواخواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانی ها هستند. روشن است که هر عربی از هر ایرانی بهتر و هر ایرانی از دشمنان ما هم بدتر است. ایرانی ها را باید دستگیر کرد و به مدینه آورد و زنانشان را به فروش رساند و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت.

امام سوم شیعیان / کتاب «سفینه البحار و مدینه الحکام و الآثار» صفحه 164 نوشته شیخ عباس قمی شیخ عباس قمی از برجسته ترین روحانیون شیعه و نویسنده کتاب مفاتیح الجنان است.

هموطن اول منبع را مطالعه کن بعد داوری کن..

دینی که با خوردن آب در ملأ عام به خطر بیفته، ولی خوردن حق مردم تکونش نده، دین نیست، توهمی است برای عوام و نعمتی است برای مسئولین !!

 

سلام سید جان یه جوابیه خوب می خوام این متن داره تو گروها می چرخه

 

سلام برای شبهه بالا یکی از رفقا داره جواب آماده میکنه به زودی پخش میشه

اما جواب اجمالی شبهه اینه که منظور از بستن اب فرات بستن راه دسترسی به آبه یعنی امام در محاصره بود. تشنگی زمستان و تابستان نمی شناسه هر چند مهرماه کربلا هم گرم و آزار دهنده س. هیچ وقت ائمه ازز علم غیب در امور جاری استفاده نمی کردند این حدیث معروفه: ابی الله ان یجری الامور الا باسبابها خدا مخالف این است که امور دنیا خارج از اسباب طبیعی اون در جریان باشه. کشته شدن حسین علیه السلام یک امر طبیعی و معقول بوده و البته کشته شدن به معنای شکست نیست کمااینکه جوشش های زیادی برای تحقق اهداف حضرت در طول تاریخ ایجاد شد که علاوه بر حیطه اسلام حتی در کشور هند هم این الگو برداری در بیان گاندی مشاهده میشه. داستان رقابت عشقی به هیچ وجه مستند نیست و جایی ذکر نشده که یکی از اختلافات یزید و امام علیه السلام این موضوع بوده. آن حدیث از امام حسین هم جعلی است و بحث اسارت ایرانی ها و کنیزی و غلامی آنها جمله عمر بوده که با مخالفت علی علیه السلام مواجه شده. پاسخ مفصل دو روایت مجعول ذکر شده در سایت های حوزوی وجود داره که با یه سرچ ساده قابل دسترسیه. همه ائمه ما یاران باوفایی از ایران داشتن که نمونه بزرگش سلمان است که او را منااهل البیت خوندن. یاعلی. راستی یه مثل قدیمی: چراغی را که ایزد برفروزد هر آنکس پف کند ریشش بسوزد! توصیه خیرخواهانه به دشمنان اسلام اینه که با عاشورا شوخی نکنن!

دین با خوردن آب تو ملاعام به خطر نمی افته ولی با خوردن حق مردم بدجوری تکون میخوره حتی اگه به اندازه کشیدن خلخال از پای زن یهودی باشه.

 

کتکی که عابدزاده در بابل خورد!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ق.ظ

اواخر دهه شصت، احمرضا عابدزاده که در شمار دروازه بانان جوان و آتیه دار فوتبال کشورمان بود به باشگاه استقلال پیوست. استقلال در سال هفتاد به همراه این دروازه بان توانست با شکست تیم لیائونینگ چین، مقام نخست باشگاه های فوتبال آسیا را از آن خود کند.

در ماه های نخست سال هفتاد، استقلال برای انجام چند بازی دوستانه راهی مازندران شد. از جمله این بازی ها مسابقه ای بود که با تیم مخابرات (دریای) بابل در ورزشگاه شهدای هفت تیر انجام گرفت. این مسابقه دوستانه با نتیجه یک بر صفر به نفع استقلال خاتمه یافت. به رغم آن که بازی دوستانه بود اما حواشی تلخ آن تا مدت ها بر سر زبان ها قرار گرفت.

بلیت مسابقه پنجاه تومان بود که در آن زمان مبلغ قابل توجهی محسوب می شد. عده ای برای آن که این پنجاه تومان را ندهند حاضر به تهیه بلیت نشدند و برای تماشای مسابقه از در و دیوار و درختان اطراف ورزشگاه بالا رفتند. آن روز یک نفر بر اثر سقوط از بالای درخت، جان خود را از دست داد.

متولیان برگزاری مسابقه هم که با دیدن خیل تماشاگران دچار وسوسه شده بودند تا توانستند بلیت فروختند. این طمع ورزی باعث شد علاوه بر سکوها، وجب به وجب ورزشگاه مملو از جمعیتی شود که نصف و نیمه نشسته بودند و مسابقه را تماشا می کردند. انبوه جمعیت به سیم های توری کشیده شده در اطراف مستطیل سبز و خاکی ورزشگاه چسبیده بودند! یک پای من بر اثر فشار جمعیت تا مدتی می لنگید.

به محض اتمام مسابقه و سوت پایان داور، ناگهان جمعیت از جا کنده شده و با زیرپا گذاشتن حفاظ اطراف زمین وارد میدان مسابقه شدند. عده ای از این جمعیت قصد داشتند بازیکنان معروف استقلال را در آغوش بگیرند؛ اما بازیکنان هم با دیدن این هجوم غافلگیرکننده پا به فرار گذاشتند. معدودی هم البته اشیایی را به سمت بازیکنان استقلال پرتاب می کردند.

نیروهای پلیس آن موقع که تجربه چنین صحنه هایی را نداشتند و حتی باتوم هم در اختیارشان نبود، پس از لحظاتی که به خود آمدند با کندن شاخه های درخت و چوب های اطراف و ... جمعیت را به سمت بیرون راهنمایی می کردند. دقیقاً اوضاعی که به چشم می آمد اینگونه بود که بازیکنان استقلال با تمام قدرت در حال دویدن بودند، پشت سرشان مردم می دویدند و عقب تر از همه مأموران انتظامی در تعقیبشان بودند. راستش را بخواهید این صحنه های نادر، واقعاً خنده دار بود!

از جمله بازیکنان استقلال که در این ماجرا آسیب دید احمدرضا عابدزاده بود. من آن موقع درکلاس دوم راهنمایی درس می خواندم. نامه ای برای عابدزاده نوشتم و به نشانی باشگاه استقلال که به گمانم از هفته نامه پهلوان گرفته بودم، ارسال کردم. در آن نامه سعی داشتم بابت رفتار ناشایست این تعداد اندک از همشهریان (آن موقع هنوز واژه تماشاگرنما! اختراع نشده بود) از او دلجویی کنم.

برایم جالب بود که اندکی بعد عابدزاده که چهره ای معروف و محبوب بود پاسخ نامه مرا که نوجوانی سیزده چهارده ساله بودم، داد و امضایش را نیز پشت عکسی از خود برایم فرستاد. البته عابدزاده در این نامه هم از حادثه ای که در بابل برایش اتفاق افتاد گلایه کرد. متن نامه احمدرضا عابدزاده بدین شرح است:

" بسمه تعالی. با عرض سلام خدمت دوست گرامیم سید حمید مشتاقی نیا امیدوارم که حالت خوب باشد و تمامی مراحل زندگی خصوصاً درسهایت که از همه مهمتر است موفق و مؤید باشید(خوشحال شدم که قبول شدی) و اما نامه شما در تاریخ 70/5/18 به دستم رسید و از دیدن آن خوشحال شدم و از اینکه نسبت به من علاقمند هستی خوشحالم ولی مردم شهر شما استقبال گرمی از ما نکردند و بعد از اینکه ما بازی را بردیم یکی از تماشاچیان سنگی به طرف ما پرتاب کرد و درست به چشم من برخورد کرد و من تا دو روز چشم راستم نمی دید و از آنها این انتظار را نداشتیم کسی که برای مملکتش تلاش می کند که نباید یکجا دوست و یکجا دشمن او باشند. از این حرفها که بگذریم خوشحالم که با یک طرفدار خوب دیگر آشنا شدم امیدوارم که همیشه موفق باشی دیگر حرفی ندارم سلام مرا به خانواده ات نیز برسان دوستدار شما احمدرضا عابدزاده 70/5/21 راستی یادم رفت بگویم امیدوارم که پایت هم تا به حال خوب شده باشد "


http://s6.picofile.com/file/8215771526/photo_2007_08_02_17_30_59.jpg

http://s3.picofile.com/file/8215771534/photo_2007_08_02_17_32_31.jpg

http://s6.picofile.com/file/8215771550/photo_2007_08_02_17_33_00.jpg

http://s3.picofile.com/file/8215771568/photo_2007_08_02_17_33_26.jpg

شور نماز

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۱ ق.ظ


در ایامی که شبانه‌روز برای تدوین و مونتاژ فیلم‌ها در صدا و سیما بودیم، وقت نماز که می‌شد همین‌که قرآن شروع می‌شد، شهید سید مرتضی آوینی قلم را زمین می‌گذاشت، لباس پوشیده و نپوشیده که گهگاه هم در طول مسیر می‌پوشید، بچه‌ها را صدا می‌کرد که نماز است و با جیپی که دم دست بود، به طرف مسجد بلال حرکت می‌کرد. کاری هم نداشت که کسی می‌رسد یا نمی‌رسد. مدتی صبر می‌کرد و بعد راه می‌افتاد. بچه ها اشتیاق او را که می دیدند انگیزه بیشتری پیدا می کردند. اتفاق می‌افتاد که بچه‌ها در طول مسیر سوار ماشین می‌شدند. ماشین پر از بچه‌ها می‌شد، به طرف مسجد بلال. همیشه از اولین کسانی بود که وارد مسجد می‌شد...

برادر قدمی، همسفر خورشید، ص 63.

جهانشاهی را آزاد کنید + تکمیلی

سیدحمید مشتاقی نیا | یکشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۸ ب.ظ


حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی، یکی از بازداشت شدگان حادثه بی نظیر دستگیری طلاب و خانواده هایشان به جرم اعتراض به جام زهر برجام در مسجد اعظم قم است.

جهانشاهی بعد از تماس عمارلو برای ابلاغ پیام وی به منظور اتمام تحصن وارد مسجد اعظم شده بود که با یورش تاریخی و مجاهدانه برادران عزیز انتظامی در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مواجه گردیده و بازداشت شد.

الان ظاهراً شرط آزادی جهانشاهی را مثل سایرین اخذ تعهد از او دانسته اند اما تجربه دهه اخیر بازداشت های بی در و پیکر این روحانی عدالتخواه نشان داده است که اگر مسئولان قانون مدار انتظامی و قضایی، پشت گوششان را دیدند تعهد کتبی این مبارز خستگی ناپذیر را هم خواهند دید. جهانشاهی معتقد است مرتکب جرمی نشده که بخواهد با سپردن تعهد، نسبت به ناکرده خویش اعتراف داشته باشد. این نوع رفتار صبورانه علی رضا جهانشاهی همواره هیمنه اذناب قدرت را در هم شکسته و روحیه و اعصاب مدافعان گزینشی قانون را زیر و رو کرده است. در این میان اهل تأمل نیز البته شاید تلنگری دریافت کرده و نسبت به مسئولیت اخروی اعمال و رفتار خود احساس تعهد بیشتری بنمایند.

به مسئولان قضایی و امنیتی قم برادرانه و از سر خیرخواهی توصیه می کنم اگر می خواهند اوضاع بیشتر از این عمیق نشود روحانی عدالتخواه ما را آزاد کنند. واقعاً از سر خیرخواهی می گویم که بازداشت چند ماهه حجت الاسلام جهانشاهی از او اسطوره ای می سازد که بی تردید تاج و تخت صاحبان قدرت را متزلزل خواهد ساخت. این بار بازداشت او با دفعات قبل تفاوت دارد. خیل گسترده ای از طلاب با توجه به روشنگری های هسته ای وارد میدان شده و در صورت استمرار بازداشت غیرقانونی حجت الاسلام جهانشاهی، محبت و ارادت نسبت به او را در دل خود احساس خواهند کرد. اذناب قدرت با تجربه ای که از مبارزات عدالتخواهانه جهانشاهی در یک دهه اخیر دارند خوب می دانند که هر چه شهرت و محبوبیت او افزایش یابد پایه های میز ریاستشان سست تر خواهد شد. از یاد نبریم جهانشاهی، هادی غفاری نیست که ولایت فقیه را نشانه برود و یا جزو باند شیرازی نیست که وجهه نظام را در جهان اسلام با خاک مساوی کند. او شیخ علی تهرانی نیست که بعد از عمری خیانت حالا آزادانه در خیابان های تهران پرسه می زند. او یک روحانی بسیجی عدالتخواه است که با جریان قدرت سرناساز دارد و از این رو جرمش همواره از آنانی که نام برده شد سنگین تر بوده است.

همین قدر که ما سکوت می کنیم و نمی گوییم که آن روز در مسجد اعظم قم چه گذشت داریم بزرگواری می کنیم.

تکمیلی: حجت الاسلام جهانشاهی لحظاتی قبل بدون هیچ قیدی آزاد شد.

وجه تشابه دوران روحانی با خاتمی از نگاه رهبر معظم انقلاب

سیدحمید مشتاقی نیا | یکشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۰ ق.ظ

 


ایدئولوژی‌زدایی یکی از حرفهای رایج [است.] حالا چند سالی بود، بعد یک چند سالی تعطیل شد، باز دوباره حالا شروع کرده‌اند. از دیپلماسی ایدئولوژی‌زدایی کنیم؛ از سیاست داخلی [ایدئولوژی‌زدایی کنیم‌]؛ نه، این درست ضدّ حق است، ضدّ حقیقت است؛ معنایش این است که اصول و مبانی انقلاب و اسلام را در سیاست داخلی و خارجی دخالت ندهیم. چطور دخالت ندهیم؟ اصلاً این سیاستها باید براساس این مبانی به‌وجود بیاید؛ در همه‌ی زمینه‌ها این‌جور است. ملاحظه کنید، این نکته‌ی ظریفی است؛ علم، یعنی رفتن به سمت یک واقعیّت، یک واقعیّتی را کشف کردن و آن را دانستن. البتّه در این زمینه ایدئولوژی معنی ندارد امّا اینکه ما دنبال کدام واقعیّت برویم، دنبال کدام واقعیّت نرویم؛ اینجا فکر و عقیده و ایدئولوژی -به قول فرنگی‌مآب‌ها- دخالت دارد. ما دنبال این علم نمیخواهیم برویم؛ این علم، علم مضرّ است. این علم را انتخاب میکنیم، چون علم نافع است؛ علم نافع داریم، علم مضر داریم. بنابراین حتّی در قضیّه‌ی علم هم تفکّر، اعتقاد، عقیده و به تعبیر فرنگی‌مآب‌ها ایدئولوژی، مؤثّر است.

رهبر معظم انقلاب در دیدار با فرماندهان سپاه پاسداران

94/06/25

به بهانه رحلت مهدی سهرابی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۷ ق.ظ

http://s3.picofile.com/file/8216783934/photo_2007_08_07_04_01_57.jpg


نفر اول از سمت چپ، مهدی سهرابی، مسئول سابق بسیج دانشجویی دانشکده فنی بابل است که روز شنبه هجدهم مهر نود و چهار بعد از تحمل ماه ها درد ناشی از بیماری سرطان به رحمت خدا رفت و همسر و فرزند خردسال و همه دوستان را در غم و اندوه، باقی گذاشت.

مهدی سهرابی، از آن دست بسیجی های پرانرژی و شاداب و اهل مطالعه و قدم و قلم بود که فقدان او ضایعه ای برای جبهه فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی محسوب می شود. روحش شاد و قرین لطف پروردگار باد.

مهدی سالها پیش با خانم نجار، از مسئولان فعال بسیج دانشجویی علوم پزشکی بابل ازدواج کرده بود. او که همیشه دنبال بهانه ای برای ایجاد نشاط در جمع بود وقتی موضوع ازدواجش مطرح می شد با قیافه ای حق به جانب، جمله معروف حضرت امام (ره) را بیان می کرد که: بسیج مدرسه عشق است! و این عبارت پیرجماران را دلیلی خدشه ناپذیر برای ازدواج خود با مسئول خواهران بسیج دانشگاهی دیگر می دانست! خدا رحمتش کند. خدا به همسر مؤمن و انقلابی اش صبر بدهد. خدا فرزندش را نگه دار باشد. خدا دل بازماندگانش را مستحکم نماید.

دوست و استاد بزرگوار ما حجت الاسلام سید سجاد ایزدهی که از دیرباز با مرحوم مهدی سهرابی انس و الفت داشت، هفته گذشته به تهران رفت و از او عیادت نمود. مهدی یادداشتی هم که حاکی از آلام جانکاهش در این ماه ها بود برای آ سید سجاد ایزدهی فرستاده که به یاد او در این وبلاگ منتشر می شود. حتماً برای این عزیز سفر کرده فاتحه ای را نثار کنید:

 

http://s3.picofile.com/file/8216783950/photo_2007_08_08_17_19_38.jpg

"پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی....

 

حقیقت کجا بود

وقتی من در تب می سوختم؟

گفت این ها شطح و طامات می بافند

یعنی مزخرف می گویند

 هذیانی صحبت می کنند

آدم تب دار هذیان می بافد

زندگی من به هذیان می گذشت

چیزی واقعی نبود؛ دروغ هم نبود

خواب نبود بیداری هم نبود

خواب آرامش می خواهد که نداشتم؛ بیداری هم هوشیاری می طلبد که هوشیار نبودم؛ از شب ها خصوصا شب ها تصویری گنگ بخاطر دارم جملاتی نامفهوم آدمهایی که جملاتی گنگ می گفتند و می رفتند؛ صداهای زیاد خصوصا صداهای محیطی ذهنم را بهم می ریخت

زیستن در تعلیق و بی تابی ؛ لرز شدید در تابستان ؛ تب سوزان آنچنان که نفس به شماره می افتاد؛ پاشویه؛ سر شویه، تن شویه؛ تعرق شدید غرق شدن در میان عرق بدن، سردی و خنک شدن تمام وجود ؛2 ساعت آرامش و دوباره لرز شدید

آنهم چهار بار در روز

زندگی یعنی لرزیدن؛ سوختن و غرق شدن برای دقایقی آرامش

و هرچه خوانده ای؛ دیده ای یا شنیده ای

پرکاهی است اسیر باد، خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد

هرچه گفته ای مثل نقش بر آب می شود، تازه ملتفت می شوی

زیادی گفته ای؛ بیهوده و بی سبب گفته ای ؛ ای کاش کمتر می گفتم ایکاش از آنهمه چیزی در دستم بود تا بکار می بستم، جز باد هیچ به کف اندر نبود.

عجب جهالتی، در میان ظلمات خودت اسیر بودی و گمان از نور می بردی، کجا ست آرامش؟ کجاست دستگیره ای برای آویختن؟

علی اسلام دوست عزیز تر از جانم بر سر بالینم بود ؛ آنچنان از سوختن من می گداخت که خودش تاب نیاورد و اسیر بیماری شد.

شب زنگ زد ؛ صدایش تب دار بود؛ صدای تب دار می دانید چه جنسی دارد؟

صدایی که درد دارد به سختی و شمرده بیرون می آید کلمات فشرده بر همند

صدای تب دار اما جوهر ندارد بی حال و انرژی است.

علی با صدایی که امیدوارم هرگز ؛هرگز آنچنان نشنوم با تب و بغض گفت که نمی تواند بیاید اما سوره ای هست که کوتاه است و خواندنش آرامم می کند

گفتم اولا در آن لحظه دسترسی به قرآن ندارم ثانیا چطور بخوانم که یک دست از نوک انگشت تا کتف پانسمان شده و دست دیگر هم سرم و دارو از آن آویزان است

علی اما تصویر آن سوره و ترجمه اش را برآیم فرستاد، سوره ((انشراح))

در این میان یکبار دیگر تب کردم و نیمه های شب که کمی حالم بهتر شد

پیام علی را دیدم، این سوره از کجا می آمد؟

مصحف شریف داشت دوباره نازل می شد؛ (( آیا ما درد و غم تو را از پشتت بر نداشتیم؟))

می گداختم وقتی می خواندم غمی که پشتت را شکسته؛ با خودم تکرار می کردم این درد پشت مرا شکسته؛ نمی بینی ای صاحب درد و درمان،؟

تو در همین کتاب به من گفته ای )(و چون بیمارم می کند هم او شفایم می دهد))، ما تو را راست گو می دانیم و نه مگر این که در انتهای هر بار خواندن کتابت می گوییم راست گفت بلند بزرگ مرتبه

می نالیدم مگر تو نمی گویی پس از هر سختی آسانی است؛ یقینا در پی سختی آسانی است؟

برسان آسانی را که سختی و درد کمر مرا شکسته؛و منتظر سنت آسانی بودم و امیدوار به رحمت او

و در این لحظه در این سودا بودم که حالا آنجاست که چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم، فاصله کفر و ایمان امید بود و مدام زمزمه می کردم ((از رحمت او نا امید نمی شوند مگر قوم کافران))

و راستش در آن لحظه شفا یا چیزی شبیه به آن نبود که طلب می کردم رها شدن از این بلاتکلیفی بود

هر سو نگاه می کردم درها بسته بود جز در امید به رحمتش؛ راست است که گاهی امیدت از تمام خلایق نزدیکترین و دورترین و عاقلترینشان حتی با اینهمه مدعا بریده می شود،چنان که دکتر عفونی گفت به صراحت باید توکل کنیم و تسلیم مقدرات الهی باشیم؛ باشیم تا تقدیر چه بر ما رقم خواهد زد

و این همان بود که از ابتدای تاریخ وقتی اوضاع بهم می ریخت انسان انجام می داد دل به تقدیر می سپرد؛ تخته پاره تن را در دریای بلا به ناخدایی ازلی سپردم؛ خیام مدام از جلوی چشمم رد می شد:(( ما چون لعبتکانیم و فلک لعبت باز))

نوبت بازی من رسیده بودو عجب حکایتی شده بود، یک تیم پزشکی سرگردان و حیران که کل دانش و ادعاهایشان ذره‌ای ارزش نداشت.

نوبت حرکت خودش بود،یقین کردم گذاشته همه تمام حرکت‌هایی که بلدند را بکنند و او کار خودش را بکند

پیش وجودت از عدم مرده و زنده را چه غم؟

 در محضر او وجود بی معناست همه چیز عدم محض هستند

فلسفه و دانشی که ذره ای از رنج بشر نکاهد هیچ ارزشی با یقین قلبی می گویم هیچ ارزشی ندارد، گیرم به ظاهر زیبا و منطقی و دقیق باشد اما آنجا که کلید قلب بشر را نداشته باشد پشیزی نمی ارزد."