سرزمین گوجه های سبز
هرتا مولر
پس نوشت: هیچ کس از من نپرسید که اصلاً دوست داری به این دنیا با این پای معیوب بیایی و اینقدر درد بکشی؟ اونم با این شرایط جامعهای که توش قراره زندگی کنی سراسر تحقیر شدن و ترحم کردن و زخم زبان زدنه...
انسانی که خودش رو از «زنجیره غذایی» بیرون میکشه و برای خودش «هرم غذایی» اختصاصی راه میاندازه، یواش یواش یادش میره که خودش هم یک موجود زیستی با ساختاری دقیقا شبیه به سایر موجوداته؛ و به دنبالش علاوه بر «خوداشرفپنداری» و «خودمالکانگاری» دچار بیگانگی با مفهوم «کشتهشدن» و فراموشی پدیده روزمرهی «مرگ» میشه؛ مرگ... تنها واژهای که میتونه «بودن» یک موجود فانی رو معنادار و ارزشمند بکنه.
اجدادی که توی کیهان در هر دم و بازدمی هم به عنوان شکار و هم شکارچی زیست میکردند، مرتبه متفاوتی از فلسفه وجودی رو درک میکردند تا شهروندان متمدنی که توی آلونکهاشون «در جستجوی معنا» و «ابرانسان» هستند.
امروز روز زنبوراست.
قراره صبح بریم سراغ زنبورا و برگه های آماریشون رو پر کنیم. شاید از یکیشون عکس گرفتم و گذاشتم تو وبلاگ.
خیلی
ذوق زده نیستم برای رفتن، بیشتر دلم نیست برم. ولی امروز داداشم با خریدن
یه کلاه زنبورداری برای من غافلگیرم کرد و خب شرط انصاف نیست نرم باش.
میرم ولی خدا کنه رنبورا نیش بارونم نکنن.
+شاید دستکش ظرفشویی هم بردم :))