انسانی که خودش رو از «زنجیره غذایی» بیرون میکشه و برای خودش «هرم غذایی» اختصاصی راه میاندازه، یواش یواش یادش میره که خودش هم یک موجود زیستی با ساختاری دقیقا شبیه به سایر موجوداته؛ و به دنبالش علاوه بر «خوداشرفپنداری» و «خودمالکانگاری» دچار بیگانگی با مفهوم «کشتهشدن» و فراموشی پدیده روزمرهی «مرگ» میشه؛ مرگ... تنها واژهای که میتونه «بودن» یک موجود فانی رو معنادار و ارزشمند بکنه.
اجدادی که توی کیهان در هر دم و بازدمی هم به عنوان شکار و هم شکارچی زیست میکردند، مرتبه متفاوتی از فلسفه وجودی رو درک میکردند تا شهروندان متمدنی که توی آلونکهاشون «در جستجوی معنا» و «ابرانسان» هستند.